دوست میداری مرا اما کنارم نیستی

غم به دل دارم دریغا غمگسارم نیستی

خوب روی مهربانم از چه آزارم دهی

ای قرار بی قرارم چون قرارم نیستی

بی وفا دار و ندار عشق و امیدم تویی

از چه رو سرمایه ی هستی ندارم نیستی

من فراری گشته ام از کوی بی دردان بگو

ای به دردم آشنا راه فرارم نیستی

در بهار آرزو محتاج دیدار توام

سوزم از این بی قراری چون بهارم نیستی

بلبل از دیدار گل غوغای مستی میکند

من که وصلت آرزو دارم کنارم نیستی

در نهان و آشکارا صحبتم با روی تو ست

آخر ای هم صحبت من آشکارم نیستی